دیوان شمس/عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست) از مولوی |
' |
عاشق آن قند تو جان شکرخای ماست | سایه زلفین تو در دو جهان جای ماست | |
از قد و بالای اوست عشق که بالا گرفت | و آنک بشد غرق عشق قامت و بالای ماست | |
هر گل سرخی که هست از مدد خون ماست | هر گل زردی که رست رسته ز صفرای ماست | |
هر چه تصور کنی خواجه که همتاش نیست | عاشق و مسکین آن بیضد و همتای ماست | |
از سبب هجر اوست شب که سیه پوش گشت | توی به تو دود شب ز آتش سودای ماست | |
نیست ز من باورت این سخن از شب بپرس | تا بدهد شرح آنک فتنه فردای ماست | |
شب چه بود روز نیز شهره و رسوای اوست | کاهش مه از غم ماه دل افزای ماست | |
آه که از هر دو کون تا چه نهان بودهای | خه که نهانی چنین شهره و پیدای ماست | |
زان سوی لوح وجود مکتب عشاق بود | و آنچ ز لوحش نمود آن همه اسمای ماست | |
اول و پایان راه از اثر پای ماست | ناطقه و نفس کل ناله سرنای ماست | |
گر نه کژی همچو چنگ واسطه نای چیست | در هوس آن سری اوست که هم پای ماست | |
گر چه که ما هم کژیم در صفت جسم خویش | بر سر منشور عشق جسم چو طغرای ماست | |
رخت به تبریز برد مفخر جان شمس دین | بازبیاریم زود کان همه کالای ماست |