دیوان شمس/عاشقانی که باخبر میرند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (عاشقانی که باخبر میرند) از مولوی |
' |
عاشقانی که باخبر میرند | پیش معشوق چون شکر میرند | |
از الست آب زندگی خوردند | لاجرم شیوه دگر میرند | |
چونک در عاشقی حشر کردند | نی چو این مردم حشر میرند | |
از فرشته گذشتهاند به لطف | دور از ایشان که چون بشر میرند | |
تو گمان میبری که شیران نیز | چون سگان از برون در میرند | |
بدود شاه جان به استقبال | چونک عشاق در سفر میرند | |
همه روشن شوند چون خورشید | چونک در پای آن قمر میرند | |
عاشقانی که جان یک دگرند | همه در عشق همدگر میرند | |
همه را آب عشق بر جگر است | همه آیند و در جگر میرند | |
همه هستند همچو در یتیم | نه بر مادر و پدر میرند | |
عاشقان جانب فلک پرند | منکران در تک سقر میرند | |
عاشقان چشم غیب بگشایند | باقیان جمله کور و کر میرند | |
و آنک شبها نخفتهاند ز بیم | جمله بیخوف و بیخطر میرند | |
و آنک این جا علف پرست بدند | گاو بودند و همچو خر میرند | |
و آنک امروز آن نظر جستند | شاد و خندان در آن نظر میرند | |
شاهشان بر کنار لطف نهد | نی چنین خوار و محتضر میرند | |
و انک اخلاق مصطفی جویند | چون ابوبکر و چون عمر میرند | |
دور از ایشان فنا و مرگ ولیک | این به تقدیر گفتم ار میرند |