دیوان شمس/صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد) از مولوی |
' |
صنما سپاه عشقت به حصار دل درآمد | بگذر بدین حوالی که جهان به هم برآمد | |
به دو چشم نرگسینت به دو لعل شکرینت | به دو زلف عنبرینت که کساد عنبر آمد | |
به پلنگ عزت تو به نهنگ غیرت تو | به خدنگ غمزه تو که هزار لشکر آمد | |
به حق دل لطیفی خوش و مقبل و ظریفی | که بر او وظیفه تو ابدا مقرر آمد | |
که خلیل حق که دستش همه سال بت شکستی | به خیال خانه تو شب و روز بتگر آمد | |
تو مپرس حال مجنون که ز دست رفت لیلی | تو مپرس حال آزر که خلیل آزر آمد | |
به جهانیان نماید تن مرده زنده کردن | چو مسیح خوبی تو سوی گور عازر آمد | |
چه خوش است داغ عشقت که ز داغ عشق هر جان | ز خراج و عشر و سخره ابدا محرر آمد | |
به سوار روح بنگر منگر به گرد قالب | که غبار از سواری حسن و منور آمد | |
ز حجاب گل دلا تو به جهان نظارهای کن | که پس گل مشبک دو هزار منظر آمد | |
دو سه بیت ماند باقی تو بگو که از تو خوشتر | که ز ابر منطق تو دل و سینه اخضر آمد |