دیوان شمس/شدست نور محمد هزار شاخ هزار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (شدست نور محمد هزار شاخ هزار) از مولوی |
' |
شدست نور محمد هزار شاخ هزار | گرفته هر دو جهان از کنار تا به کنار | |
اگر حجاب بدرد محمد از یک شاخ | هزار راهب و قسیس بردرد زنار | |
تو را اگر سر کارست روزگار مبر | شکار شو نفسی و دمی بگیر شکار | |
تو را سعادت بادا که ما ز دست شدیم | ز دست رفتن این بار نیست چون هر بار | |
پریر یار مرا گفت کاین جهان بلاست | بگفتمش که ولیکن نه چون تو بیزنهار | |
جواب داد تو باری چرا زنی تشنیع | که پات خار ندید و سرت نیافت خمار | |
بگفتمش که بلی لیک هم مگیر مرا | نیاحتی که کنم وفق نوحه اغیار | |
چو میرخوان توام ترش بنهم و شیرین | که هر کسی بخورد بای خود ز خوان کبار | |
به سوزنی که دهانها بدوخت در رمضان | بیا بدوز دهانم که سیرم از گفتار | |
ولی چو جمله دهانم کدام را دوزی | نیم چو سوزن کو را بود یکی سوفار | |
خیار امت محتاج شمس تبریزند | شکافت خربزه زین غم چه جای خیر و خیار |