دیوان شمس/شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما) از مولوی |
' |
شب رفت و هم تمام نشد ماجرای ما | ناچار گفتنیست تمامی ماجرا | |
والله ز دور آدم تا روز رستخیز | کوته نگشت و هم نشود این درازنا | |
اما چنین نماید کاینک تمام شد | چون ترک گوید اشپو مرد رونده را | |
اشپوی ترک چیست که نزدیک منزلی | تا گرمی و جلادت و قوت دهد تو را | |
چون راه رفتنیست توقف هلاکتست | چونت قنق کند که بیا خرگه اندرآ | |
صاحب مروتیست که جانش دریغ نیست | لیکن گرت بگیرد ماندی در ابتلا | |
بر ترک ظن بد مبر و متهم مکن | مستیز همچو هندو بشتاب همرها | |
کان جا در آتش است سه نعل از برای تو | وان جا به گوش تست دل خویش و اقربا | |
نگذارد اشتیاق کریمان که آب خوش | اندر گلوی تو رود ای یار باوفا | |
گر در عسل نشینی تلخت کنند زود | ور با وفا تو جفت شوی گردد آن جفا | |
خاموش باش و راه رو و این یقین بدان | سرگشته دارد آب غریبی چو آسیا |