دیوان شمس/سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام) از مولوی |
' |
سماع چیست ز پنهانیان دل پیغام | دل غریب بیابد ز نامه شان آرام | |
شکفته گردد از این باد شاخههای خرد | گشاده گردد از این زخمه در وجود مسام | |
سحر رسد ز ندای خروس روحانی | ظفر رسد ز صدای نقاره بهرام | |
عصیر جان به خم جسم تیر می انداخت | چو دف شنید برآرد کفی نشان قوام | |
حلاوتی عجبی در بدن پدید آید | که از نی و لب مطرب شکر رسید به کام | |
هزار کزدم غم را کنون ببین کشته | هزار دور فرح بین میان ما بیجام | |
فسون رقیه کزدم نویس عید رسید | که هست رقیه کزدم به کوی عشق مدام | |
ز هر طرف بجهد بیقرار یعقوبی | که بوی پیرهن یوسفی بیافت مشام | |
چو جان ما ز نفخت است فیه من روحی | روا بود که نفختش بود شراب و طعام | |
چو حشر جمله خلایق به نفخ خواهد بود | ز ذوق زمزمه بجهند مردگان ز منام | |
که خاک بر سر جان کسی که افسردهست | اثر نگیرد از آن نفخ و کم بود ز اعدام | |
تن و دلی که بنوشید از این رحیق حلال | بر آتش غم هجران حرام گشت حرام | |
جمال صورت غیبی ز وصف بیرون است | هزار دیده روشن به وام خواه به وام | |
درون توست یکی مه کز آسمان خورشید | ندا همیکندش کای منت غلام غلام | |
ز جیب خویش بجو مه چو موسی عمران | نگر به روزن خویش و بگو سلام سلام | |
سماع گرم کن و خاطر خران کم جو | که جان جان سماعی و رونق ایام | |
زبان خود بفروشم هزار گوش خرم | که رفت بر سر منبر خطیب شهدکلام |