دیوان شمس/سر و پا گم کند آن کس که شود دلخوش از او
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (سر و پا گم کند آن کس که شود دلخوش از او) از مولوی |
' |
سر و پا گم کند آن کس که شود دلخوش از او | دل کی باشد که نگردد همگی آتش از او | |
گرد آن حوض همیگردی و عاشق شدهای | چون شدی غرق شکر رو همه تن میچش از او | |
چون سبوی تو در آن عشق و کشاکش بشکست | بر لب چشمه دهان مینه و خوش میکش از او | |
عسلی جوشد از آن خم که نه در شش جهت است | پنج انگشت بلیسند کنون هر شش از او | |
آن چه آب است کز او عاشق پرآتش و باد | از هوس همچو زمین خاک شد و مفرش از او | |
آه عاشق ز چه سوزد تتق گردون را | ز آنک میخیزد آن آتش و آن آهش از او | |
شمس تبریز که جان در هوس او بگریست | گشت زیبا و دلارام و لطیف و کش از او |