دیوان شمس/سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش) از مولوی |
' |
سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش | مستانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش | |
گه میفتد از این سو گه میفتد از آن سو | آن کس که مست گردد خود این بود نشانش | |
چشمش بلای مستان ما را از او مترسان | من مستم و نترسم از چوب شحنگانش | |
ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه | برجه بگیر زلفش درکش در این میانش | |
اندیشهای که آید در دل ز یار گوید | جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش | |
آن روی گلستانش وان بلبل بیانش | وان شیوههاش یا رب تا با کیست آنش | |
این صورتش بهانهست او نور آسمانست | بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش | |
دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد | پس این جهان مرده زندهست از آن جهانش |