دیوان شمس/ز همراهان جدایی مصلحت نیست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ز همراهان جدایی مصلحت نیست) از مولوی |
' |
ز همراهان جدایی مصلحت نیست | سفر بیروشنایی مصلحت نیست | |
چو ملک و پادشاهی دیده باشی | پس شاهی گدایی مصلحت نیست | |
شما را بیشما میخواند آن یار | شما را این شمایی مصلحت نیست | |
چو خوان آسمان آمد به دنیا | از این پس بینوایی مصلحت نیست | |
در این مطبخ که قربانست جانها | چو دونان نان ربایی مصلحت نیست | |
بگو آن حرص و آز راه زن را | که مکر و بدنمایی مصلحت نیست | |
چو پا داری برو دستی بجنبان | تو را بیدست و پایی مصلحت نیست | |
چو پای تو نماند پر دهندت | که بیپر در هوایی مصلحت نیست | |
چو پر یابی به سوی دام حق پر | که از دامش رهایی مصلحت نیست | |
همای قاف قربی ای برادر | هما را جز همایی مصلحت نیست | |
جهان جوی و صفا بحر و تو ماهی | در این جو آشنایی مصلحت نیست | |
خمش باش و فنای بحر حق شو | به هنبازی خدایی مصلحت نیست |