دیوان شمس/ز قیل و قال تو گر خلق بو نبردندی

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (ز قیل و قال تو گر خلق بو نبردندی)
از مولوی
'


ز قیل و قال تو گر خلق بو نبردندی ز حسرت و ز فراقت همه بمردندی ز جان خویش اگر بوی تو نیابندی چو استخوان دل و جان را به سگ سپردندی اگر نه پرتو لطفت بر آب می‌تابید به جای آب همه زهر ناب خوردندی اگر نه جرعه آن می بریختی بر خاک ستارگان ز چه رو گرد خاک گردندی گر آفتاب ازل گرمیی نبخشیدی تموز و جمله نباتان او فسردندی منزهی و درآمیختن عجب صفتی است دریغ پرده اسرار درنوردندی اگر نه پرده بدی ره روان پنهانی ز انبهی همه پاهای ما فشردندی ز پرده‌ها اگر آن روح قدس بنمودی عقول و جان بشر را بدن شمردندی گر آن بدی که تو اندیشه کرده‌ای ز زحیر بتان و لاله رخان جمله زار و زردندی چو صورتی نبدی خوب جز تصور تو شراب‌های مروق ز درد دردندی اگر خمش کنمی راز عشق فهم شدی وگر چه خلق همه هند و ترک و کردندی