دیوان شمس/ز رنگ روی شمس الدین گرم خود بو و رنگستی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ز رنگ روی شمس الدین گرم خود بو و رنگستی) از مولوی |
' |
ز رنگ روی شمس الدین گرم خود بو و رنگستی | مرا از روی این خورشید عارستی و ننگستی | |
قرابه دل ز اشکستن شدی ایمن اگر از لطف | شراب وصل آن شه را دمی در وی درنگستی | |
به بزمش جانهای ما ندانستی سر از پایان | اگر نه هجر بدمستش به بدمستی و جنگستی | |
الا ای ساقی بزمش بگردان جام باقی را | چرا بر من دلت رحمی نیارد گویی سنگستی | |
از آن می کو ز بهر شه دهان خویش بگشادی | همه هستی فروبردی تو پنداری نهنگستی | |
ز بانگ رعد آن دریا تو بنگر چون به جوش آید | ولیک آن بحر میبودی و رعدش بانگ چنگستی | |
روان گشته میش چون خون درون دل به هر سویی | تو گویی دل چو قدسستی و می همچون فرنگستی | |
که لشکرهای اسلام شه ما را درون قدس | ز نصرتهای یزدانی بر آن افرنگ هنگستی | |
به یک ساغر نگردم مست تو ساقی بیشتر گردان | خرابی گشتمی گر می ز جام شاه شنگستی | |
ایا تبریز عقلم را خیال تو بشوراند | تو گویی باده صافی خیالت گویی بنگستی | |
ترنگ چنگ وصل او بپراندهمی جان را | تو گویی عیسی خوش دم درون آن ترنگستی | |
پیاپی گردد از وصلش قدحها بر مثال آن | که اندر جنگ سلطانی قدح تیر خدنگستی | |
چنین عقلی که از تزویر مو در موی میبیند | شمار موی عقل آن جا تو بینی گویی دنگستی | |
ز تیزیهای آن جامش که برق از وی فغان آید | قدح در رو همیآید بریزش گویی لنگستی | |
چه بالایی همیجوید می اندر مغز مستانش | چو گردند شیرگیر از وی مگر گویی پلنگستی | |
فراوان ریز در جانم از آن میهای ربانی | ز بحر صدر شمس الدین که کان خمر تنگستی |