دیوان شمس/ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل

از مشروطه
نسخهٔ تاریخ ‏۲۴ فوریهٔ ۲۰۱۲، ساعت ۱۸:۰۰ توسط Farhad (گفتگو | مشارکت‌ها)
(تفاوت) → نسخهٔ قدیمی‌تر | نمایش نسخهٔ فعلی (تفاوت) | نسخه جدیدتر← (تفاوت)
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل)
از مولوی
'


ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل بگفتمش که زهی خوبی خدا ای دل
غلام تست هزار آفتاب و چشم و چراغ ز پرتو تو ظلالست جان‌ها ای دل
نهایتیست که خوبی از آن گذر نکند گذشت حسن تو از حد و منتها ای دل
پری و دیو به پیش تو بسته‌اند کمر ملک سجود کند و اختر و سما ای دل
کدام دل که بر او داغ بندگی تو نیست کدام داغ غمی کش نه‌ای دوا ای دل
به حکم تست همه گنج‌های لم یزلی چه گنج‌ها که نداری تو در فنا ای دل
نظر ز سوختگان وامگیر کز نظرت چه کوثرست و دوا دفع سوز را ای دل
بگفتم این مه ماند به شمس تبریزی بگفت دل که کجایست تا کجا ای دل