دیوان شمس/ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل) از مولوی |
' |
ز خود شدم ز جمال پر از صفا ای دل | بگفتمش که زهی خوبی خدا ای دل | |
غلام تست هزار آفتاب و چشم و چراغ | ز پرتو تو ظلالست جانها ای دل | |
نهایتیست که خوبی از آن گذر نکند | گذشت حسن تو از حد و منتها ای دل | |
پری و دیو به پیش تو بستهاند کمر | ملک سجود کند و اختر و سما ای دل | |
کدام دل که بر او داغ بندگی تو نیست | کدام داغ غمی کش نهای دوا ای دل | |
به حکم تست همه گنجهای لم یزلی | چه گنجها که نداری تو در فنا ای دل | |
نظر ز سوختگان وامگیر کز نظرت | چه کوثرست و دوا دفع سوز را ای دل | |
بگفتم این مه ماند به شمس تبریزی | بگفت دل که کجایست تا کجا ای دل |