دیوان شمس/زهره من بر فلک شکل دگر میرود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (زهره من بر فلک شکل دگر میرود) از مولوی |
' |
زهره من بر فلک شکل دگر میرود | در دل و در دیدهها همچو نظر میرود | |
چشم چو مریخ او مست ز تاریخ او | جان به سوی ناوکش همچو سپر میرود | |
ابروی چون سنبله بیخبرست از مهش | گر خبرستش چرا فوق قمر میرود | |
ذره چرا شد سوار بر سر کره هوا | چون سوی تو آفتاب جمله به سر میرود | |
آن زحل از ابلهی جست زبردستیی | غافل از آن کاین فلک زیر و زبر میرود | |
دل ز شب زلف تو دید رخ همچو روز | زین شب و روز او نهان همچو سحر میرود | |
ترک فلک گاو را بر سر گردون ببست | کرد ندا در جهان کی به سفر میرود | |
جامه کبود آسمان کرد ز دست قضا | این قدرش فهم نی کو به قدر میرود | |
خاک دهان خشک را رعد بشارت دهد | کابر چو مشک سقا بهر مطر میرود | |
اختر و ابر و فلک جنی و دیو و ملک | آخر ای بییقین بهر بشر میرود | |
پنبه برون کن ز گوش عقل و بصر را مپوش | کان صنم حله پوش سوی بصر میرود | |
نای و دف و چنگ را از پی گوشی زنند | نقش جهان جانب نقش نگر میرود | |
آن نظری جو که آن هست ز نور قدیم | کاین نظر ناریت همچو شرر میرود | |
جنس رود سوی جنس بس بود این امتحان | شه سوی شه میرود خر سوی خر میرود | |
هر چه نهال ترست جانب بستان برند | خشک چو هیزم شود زیر تبر میرود | |
آب معانی بخور هر دم چون شاخ تر | شکر که در باغ عشق جوی شکر میرود | |
بس کن از این امر و نهی بین که تو نفس حرون | چونش بگویی مرو لنگ بتر میرود | |
جان سوی تبریز شد در هوس شمس دین | جان صدفست و سوی بحر گهر میرود |