دیوان شمس/رو که به مهمان تو مینروم ای اخی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (رو که به مهمان تو مینروم ای اخی) از مولوی |
' |
رو که به مهمان تو مینروم ای اخی | بست مرا از طعام دود دل مطبخی | |
رزق جهان میدهد خویش نهان میکند | گاه وصال او بخیل در زر و مال او سخی | |
مال و زرش کم ستان جان بده از بهر جان | مذهب سردان مگیر یخ چه کند جز یخی | |
قسمت آن باردان مایده و نان گرم | قسمت این عاشقان مملکت و فرخی | |
قسمت قسام بین هیچ مگو و مچخ | کار بتر میشود گر تو در این میچخی | |
جنتی دل فروز دوزخیی خوش بسوز | چند میان جهان مانده در برزخی | |
سوی بتان کم نگر تا نشوی کوردل | کور شود از نظر چشم سگ مسلخی | |
زلف بتان سلسلهست جانب دوزخ کشد | ظاهر او چون بهشت باطن او دوزخی | |
لیک عنایات حق هست طبق بر طبق | کو برهاند ز دام گر چه اسیر فخی | |
جانب تبریز رو از جهت شمس دین | چند در این تیرگی همچو خسان میزخی |