دیوان شمس/روزم به عیادت شب آمد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (روزم به عیادت شب آمد) از مولوی |
' |
روزم به عیادت شب آمد | جانم به زیارت لب آمد | |
از بس که شنید یاربم چرخ | از یارب من به یارب آمد | |
یار آمد و جام باده بر کف | زان می که خلاف مذهب آمد | |
هر بار ز جرعه مست بودم | این بار قدح لبالب آمد | |
عالم به خمار اوست معجب | پس وی چه عجب که معجب آمد | |
بر هر فلکی که ماه او تافت | خورشید کمینه کوکب آمد | |
گویی مه نو سواره دیدش | کز عشق چو نعل مرکب آمد | |
این بس نبود شرف جهان را | کو روح و جهان چو قالب آمد | |
شاد آن دل روشنی که بیند | دل را که چه سان مقرب آمد | |
از پرتو دل جهان پرگل | زیبا و خوش و مدب آمد | |
هر میوه به وقت خویش سر کرد | هر فصل چه سان مرتب آمد | |
بس کن که به پیش ناطق کل | گویای خمش مهذب آمد | |
بس کن که عروس جان ز جلوه | با نامحرم معذب آمد | |
من بس نکنم که بیدلان را | این کلبشکر مجرب آمد | |
من بس نکنم به کوری آنک | اندر ره دین مذبذب آمد | |
خامش که به گفت حاجتی نیست | چون جذب فرغت فانصب آمد | |
خود گفتن بنده جذب حقست | کز بنده به بنده اقرب آمد |