دیوان شمس/روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک) از مولوی |
' |
روان شد اشک یاقوتی ز راه دیدگان اینک | ز عشق بینشان آمد نشان بینشان اینک | |
ببین در رنگ معشوقان نگر در رنگ مشتاقان | که آمد این دو رنگ خوش از آن بیرنگ جان اینک | |
فلک مر خاک را هر دم هزاران رنگ میبخشد | که نی رنگ زمین دارد نه رنگ آسمان اینک | |
چو اصل رنگ بیرنگست و اصل نقش بینقشست | چو اصل حرف بیحرفست چو اصل نقد کان اینک | |
تویی عاشق تویی معشوق تویی جویان این هر دو | ولی تو توی بر تویی ز رشک این و آن اینک | |
تو مشک آب حیوانی ولی رشکت دهان بندد | دهان خاموش و جان نالان ز عشق بیامان اینک | |
سحرگه ناله مرغان رسولی از خموشانست | جهان خامش نالان نشانش در دهان اینک | |
ز ذوقش گر ببالیدی چرا از هجر نالیدی | تو منکر میشوی لیکن هزاران ترجمان اینک | |
اگر نه صید یاری تو بگو چون بیقراری تو | چو دیدی آسیا گردان بدان آب روان اینک | |
اشارت میکند جانم که خامش که مرنجانم | خموشم بنده فرمانم رها کردم بیان اینک |