دیوان شمس/رفت عمرم در سر سودای دل
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (رفت عمرم در سر سودای دل) از مولوی |
' |
رفت عمرم در سر سودای دل | وز غم دل نیستم پروای دل | |
دل به قصد جان من برخاسته | من نشسته تا چه باشد رای دل | |
دل ز حلقه دین گریزد زانک هست | حلقه زلفین خوبان جای دل | |
گرد او گردم که دل را گرد کرد | کو رسد فریادم از غوغای دل | |
خواب شب بر چشم خود کردم حرام | تا ببینم صبحدم سیمای دل | |
قد من همچون کمان شد از رکوع | تا ببینم قامت و بالای دل | |
آن جهان یک تابش از خورشید دل | وین جهان یک قطره از دریای دل | |
لب ببند ایرا به گردون میرسد | بیزبان هیهای دل هیهای دل |