دیوان شمس/رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم) از مولوی |
' |
رفتم ز دست خود من در بیخودی فتادم | در بیخودی مطلق با خود چه نیک شادم | |
چشمم بدوخت دلبر تا غیر او نبینم | تا چشمها به ناگه در روی او گشادم | |
با من به جنگ شد جان گفتا مرا مرنجان | گفتم طلاق بستان گفتا بده بدادم | |
مادر چو داغ عشقت می دید در رخ من | نافم بر آن برید او آن دم که من بزادم | |
گر بر فلک روانم ور لوح غیب خوانم | ای تو صلاح جانم بیتو چه در فسادم | |
ای پرده برفکنده تا مرده گشته زنده | وز نور رویت آمد عهد الست یادم | |
از عشق شاه پریان چون یاوه گشتم ای جان | از خویش و خلق پنهان گویی پری نژادم | |
تبریز شمس دین را گفتم تنا کی باشی | تن گفت خاک و جان گفت سرگشته همچو بادم |