دیوان شمس/رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو) از مولوی |
' |
رفتم به کوی خواجه و گفتم که خواجه کو | گفتند خواجه عاشق و مست است و کو به کو | |
گفتم فریضه دارم آخر نشان دهید | من دوستدار خواجهام آخر نیم عدو | |
گفتند خواجه عاشق آن باغبان شدهست | او را به باغها جو یا بر کنار جو | |
مستان و عاشقان بر دلدار خود روند | هر کس که گشت عاشق رو دست از او بشو | |
ماهی که آب دید نپاید به خاکدان | عاشق کجا بماند در دور رنگ و بو | |
برف فسرده کو رخ آن آفتاب دید | خورشید پاک خوردش اگر هست تو به تو | |
خاصه کسی که عاشق سلطان ما بود | سلطان بینظیر وفادار قندخو | |
آن کیمیای بیحد و بیعد و بیقیاس | بر هر مسی که برزد زر شد به ارجعوا | |
در خواب شو ز عالم وز شش جهت گریز | تا چند گول گردی و آواره سو به سو | |
ناچار می برندت باری به اختیار | تا پیش شاه باشدت اعزاز و آبرو | |
گر ز آنک در میانه نبودی سرخری | اسرار کشف کردی عیسیت مو به مو | |
بستم ره دهان و گشادم ره نهان | رستم به یک قنینه ز سودای گفت و گو |