دیوان شمس/دی سحری بر گذری گفت مرا یار
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (دی سحری بر گذری گفت مرا یار) از مولوی |
' |
دی سحری بر گذری گفت مرا یار | شیفته و بیخبری چند از این کار | |
چهره من رشک گل و دیده خود را | کرده پر از خون جگر در طلب خار | |
گفتم کی پیش قدت سرو نهالی | گفتم کی پیش رخت شمع فلک تار | |
گفتم کی زیر و زبر چرخ و زمینت | نیست عجب گر بر تو نیست مرا بار | |
گفت منم جان و دلت خیره چه باشی | دم مزن و باش بر سیمبرم زار | |
گفتم کی از دل و جان برده قراری | نیست مرا تاب سکون گفت به یک بار | |
قطره دریای منی دم چه زنی بیش | غرقه شو و جان صدف پر ز گهر دار |