دیوان شمس/دو هزار عهد کردم که سر جنون نخارم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (دو هزار عهد کردم که سر جنون نخارم) از مولوی |
' |
دو هزار عهد کردم که سر جنون نخارم | ز تو درشکست عهدم ز تو باد شد قرارم | |
ز ره زیاده جویی به طریق خیره رویی | بروم که کدخدایم غله بدروم بکارم | |
همه حل و عقد عالم چو به دست غیب آمد | من بوالفضول معجب تو بگو که بر چه کارم | |
چو قضا به سخره خواهد که ز سبلتی بخندد | سگ لنگ را بگوید که برس بدان شکارم | |
چو بر اوش رحم آید خبرش کند که بنشین | بهل اختیار خود را تو به پیش اختیارم | |
اگرت شکار باید ز منت شکار خوشتر | همه صیدهای جان را به نثار بر تو بارم | |
نه ز دام من ملالی نه ز جام من وبالی | نه نظیر من جمالی چه غریب و ندره یارم | |
خمش ار دگر بگویم ز مقالت خوش او | بپرد کبوتر دل سوی اولین مطارم | |
تبریز و شمس دین شد سبب فروغ اختر | رخ شمس از او منور به فراز سبز طارم |