دیوان شمس/دوش رفتم در میان مجلس سلطان خویش
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (دوش رفتم در میان مجلس سلطان خویش) از مولوی |
' |
دوش رفتم در میان مجلس سلطان خویش | بر کف ساقی بدیدم در صراحی جان خویش | |
گفتمش ای جان جان ساقیان بهر خدا | پر کنی پیمانه و نشکنی پیمان خویش | |
خوش بخندید و بگفت ای ذوالکرم خدمت کنم | حرمتت دارم به حق و حرمت ایمان خویش | |
ساغری آورد و بوسید و نهاد او بر کفم | پرمی رخشنده همچون چهره رخشان خویش | |
سجده کردم پیش او و درکشیدم جام را | آتشی افکند در من می ز آتشدان خویش | |
چون پیاپی کرد و بر من ریخت زان سان جام چند | آن می چون زر سرخم برد اندر کان خویش | |
از گل رخسار او سرسبز دیدم باغ خویش | ز ابروی چون سنبل او پخته دیدم نان خویش | |
بخت و روزی هر کسی اندر خراباتی روید | من کیم غمخوارگی را یافتم من آن خویش | |
بولهب را دیدم آن جا دست میخایید سخت | بوهریره دست کرده در دل انبان خویش | |
بولهب چون پشت بود و رو نبیند هیچ پشت | بوهریره روی کرده در مه و کیوان خویش | |
بولهب در فکر رفته حجت و برهان طلب | بوهریره حجت خویش است و هم برهان خویش | |
نیست هر خم لایق می هین سر خم را ببند | تا برآرد خم دیگر ساقی از خمدان خویش | |
بس کنم تا میر مجلس بازگوید با شما | داستان صد هزاران مجلس پنهان خویش |