دیوان شمس/دوست همان به که بلاکش بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (دوست همان به که بلاکش بود) از مولوی |
' |
دوست همان به که بلاکش بود | عود همان به که در آتش بود | |
جام جفا باشد دشوارخوار | چون ز کف دوست بود خوش بود | |
زهر بنوش از قدحی کان قدح | از کرم و لطف منقش بود | |
عشق خلیلست درآ در میان | غم مخور ار زیر تو آتش بود | |
سرد شود آتش پیش خلیل | بید و گل و سنبله کش بود | |
در خم چوگانش یکی گوی شو | تا که فلک زیر تو مفرش بود | |
رقص کنان گوی اگر چه ز زخم | در غم و در کوب و کشاکش بود | |
سابق میدان بود او لاجرم | قبله هر فارس مه وش بود | |
چونک تراشیده شدهست او تمام | رست از آن غم که تراشش بود | |
هر کی مشوش بود او ایمنست | گر دو جهان جمله مشوش بود | |
مفخر تبریز تو را شمس دین | شرق نه در پنج و نه در شش بود |