دیوان شمس/دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم) از مولوی |
' |
دل چه خوردهست عجب دوش که من مخمورم | یا نمکدان کی دیدهست که من در شورم | |
هر چه امروز بریزم شکنم تاوان نیست | هر چه امروز بگویم بکنم معذورم | |
بوی جان هر نفسی از لب من می آید | تا شکایت نکند جان که ز جانان دورم | |
گر نهی تو لب خود بر لب من مست شوی | آزمون کن که نه کمتر ز می انگورم | |
ساقیا آب درانداز مرا تا گردن | زانک اندیشه چو زنبور بود من عورم | |
شب گه خواب از این خرقه برون می آیم | صبح بیدار شوم باز در او محشورم | |
هین که دجال بیامد بگشا راه مسیح | هین که شد روز قیامت بزن آن ناقورم | |
گر به هوش است خرد رو جگرش را خون کن | ور نه پارهست دلم پاره کن از ساطورم | |
باده آمد که مرا بیهده بر باد دهد | ساقی آمد به خرابی تن معمورم | |
روز و شب حامل می گشته که گویی قدحم | بیکمر چست میان بسته که گویی مورم | |
سوی خم آمده ساغر که بکن تیمارم | خم سر خویش گرفتهست که من رنجورم | |
ما همه پرده دریده طلب می رفته | می نشسته به بن خم که چه من مستورم | |
تو که مست عنبی دور شو از مجلس ما | که دلت را ز جهان سرد کند کافورم | |
چون تنم را بخورد خاک لحد چون جرعه | بر سر چرخ جهد جان که نه جسمم نورم | |
نیم آن شاه که از تخت به تابوت روم | خالدین ابدا شد رقم منشورم | |
اگر آمیختهام هم ز فرح ممزوجم | وگر آویختهام هم رسن منصورم | |
جام فرعون نگیرم که دهان گنده کند | جان موسی است روان در تن همچون طورم | |
هله خاموش که سرمست خموش اولیتر | من فغان را چه کنم نی ز لبش مهجورم | |
شمس تبریز که مشهورتر از خورشید است | من که همسایه شمسم چو قمر مشهورم |