دیوان شمس/دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش)
از مولوی
'


دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش چو تشنه تو باشد که باشد سقایش
چو بیمار گردد به بازار گردد دکان تو جوید لب قندخایش
تویی باغ و گلشن تویی روز روشن مکن دل چو آهن مران از لقایش
به درد و به زاری به اندوه و خواری عجب چند داری برون سرایش
مها از سر او چو تو سایه بردی چه سود و چه راحت ز سایه همایش
چو یک دم نبیند جمال و جلالت بگیرد ملالی ز جان و ز جایش
جهان از بهارش چو فردوس گردد چمن بی‌زبانی بگوید ثنایش
جواهر که بخشد کف بحر خویش فزایش که بخشد رخ جان فزایش
جهان سایه توست روش از تو دارد ز نور تو باشد بقا و فنایش
منم مهره تو فتاده ز دستت از این طاس غربت بیا درربایش
بگیرم ادب را ببندم دو لب را که تا راز گوید لب دلگشایش