دیوان شمس/دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری) از مولوی |
' |
دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری | که امشب مینویسد زی نویسد باز فردا ری | |
قلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غیر آن | قلم گوید که تسلیمم تو دانی من کیم باری | |
گهی رویش سیه دارد گهی در موی خود مالد | گه او را سرنگون دارد گهی سازد بدو کاری | |
به یک رقعه جهانی را قلم بکشد کند بیسر | به یک رقعه قرانی را رهاند از بلا آری | |
کر و فر قلم باشد به قدر حرمت کاتب | اگر در دست سلطانی اگر در کف سالاری | |
سرش را میشکافد او برای آنچ او داند | که جالینوس به داند صلاح حال بیماری | |
نیارد آن قلم گفتن به عقل خویش تحسینی | نداند آن قلم کردن به طبع خویش انکاری | |
اگر او را قلم خوانم و اگر او را علم خوانم | در او هوش است و بیهوشی زهی بیهوش هشیاری | |
نگنجد در خرد وصفش که او را جمع ضدین است | چه بیترکیب ترکیبی عجب مجبور مختاری |