دیوان شمس/دشمن خویشیم و یار آنک ما را میکشد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (دشمن خویشیم و یار آنک ما را میکشد) از مولوی |
' |
دشمن خویشیم و یار آنک ما را میکشد | غرق دریاییم و ما را موج دریا میکشد | |
زان چنین خندان و خوش ما جان شیرین میدهیم | کان ملک ما را به شهد و قند و حلوا میکشد | |
خویش فربه مینماییم از پی قربان عید | کان قصاب عاشقان بس خوب و زیبا میکشد | |
آن بلیس بیتبش مهلت همیخواهد از او | مهلتی دادش که او را بعد فردا میکشد | |
همچو اسماعیل گردن پیش خنجر خوش بنه | درمدزد از وی گلو گر میکشد تا میکشد | |
نیست عزراییل را دست و رهی بر عاشقان | عاشقان عشق را هم عشق و سودا میکشد | |
کشتگان نعره زنان یا لیت قومی یعلمون | خفیه صد جان میدهد دلدار و پیدا میکشد | |
از زمین کالبد برزن سری وانگه ببین | کو تو را بر آسمان بر میکشد یا میکشد | |
روح ریحی میستاند راح روحی میدهد | باز جان را میرهاند جغد غم را میکشد | |
آن گمان ترسا برد ممن ندارد آن گمان | کو مسیح خویشتن را بر چلیپا میکشد | |
هر یکی عاشق چو منصورند خود را میکشند | غیر عاشق وانما که خویش عمدا میکشد | |
صد تقاضا میکند هر روز مردم را اجل | عاشق حق خویشتن را بیتقاضا میکشد | |
بس کنم یا خود بگویم سر مرگ عاشقان | گر چه منکر خویش را از خشم و صفرا میکشد | |
شمس تبریزی برآمد بر افق چون آفتاب | شمعهای اختران را بیمحابا میکشد |