دیوان شمس/دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من) از مولوی |
' |
دزدیده چون جان می روی اندر میان جان من | سرو خرامان منی ای رونق بستان من | |
چون می روی بیمن مرو ای جان جان بیتن مرو | وز چشم من بیرون مشو ای شعله تابان من | |
هفت آسمان را بردرم وز هفت دریا بگذرم | چون دلبرانه بنگری در جان سرگردان من | |
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم | ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من | |
بیپا و سر کردی مرا بیخواب و خور کردی مرا | سرمست و خندان اندرآ ای یوسف کنعان من | |
از لطف تو چو جان شدم وز خویشتن پنهان شدم | ای هست تو پنهان شده در هستی پنهان من | |
گل جامه در از دست تو ای چشم نرگس مست تو | ای شاخها آبست تو ای باغ بیپایان من | |
یک لحظه داغم می کشی یک دم به باغم می کشی | پیش چراغم می کشی تا وا شود چشمان من | |
ای جان پیش از جانها وی کان پیش از کانها | ای آن پیش از آنها ای آن من ای آن من | |
منزلگه ما خاک نی گر تن بریزد باک نی | اندیشهام افلاک نی ای وصل تو کیوان من | |
مر اهل کشتی را لحد در بحر باشد تا ابد | در آب حیوان مرگ کو ای بحر من عمان من | |
ای بوی تو در آه من وی آه تو همراه من | بر بوی شاهنشاه من شد رنگ و بو حیران من | |
جانم چو ذره در هوا چون شد ز هر ثقلی جدا | بیتو چرا باشد چرا ای اصل چار ارکان من | |
ای شه صلاح الدین من ره دان من ره بین من | ای فارغ از تمکین من ای برتر از امکان من |