دیوان شمس/در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (در عشق زنده باید کز مرده هیچ ناید) از مولوی |
' |
در عشق زنده باید، کز مُرده هیچ ناید | دانی که کیست زنده؟ آن کو ز عشق زاید | |
گرمی شیر غُرّان، تیزی تیغ بُرّان | نری جمله نرّان، با عشق کُند آید | |
در راه رهزنانند، وین همرهان زنانند | پایِ نگارکرده این راه را نشاید | |
طبل غَزا برآمد، وز عشق لشکر آمد | کو رستمِ سرآمد تا دست برگشاید؟ | |
رعدش بغرد از دل جانش ز ابرِ قالب | چون برق بجهد از تن، یک لحظهای نپاید | |
هرگز چنین سری را تیغ اجل نبُرد | کاین سر ز سربلندی بر ساقِ عرش ساید | |
هرگز چنین دلی را غصه فرونگیرد | غمهای عالم او را، شادیِ دل فزاید | |
دریا پِیَش تُرُشرو، او ابر نوبهارست | عالم بدوست شیرین، قاصد تُرُش نماید | |
شیرش نخواهد آهو، آهوی اوست یاهو | مُنکر در این چَراخور، بسیار ژاژ خاید | |
در عشق جوی ما را، در ما بجوی او را | گاهی مَنَش ستایم، گاه او مرا ستاید | |
تا چون صدف ز دریا بگشاید او دهانی | دریای ما و من را چون قطره دررُباید |