دیوان شمس/در این جو دل چو دولاب خرابست
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (در این جو دل چو دولاب خرابست) از مولوی |
' |
در این جو دل چو دولاب خرابست | که هر سویی که گردد پیشش آبست | |
وگر تو پشت سوی آب داری | به پیش روت آب اندر شتابست | |
چگونه جان برد سایه ز خورشید | که جان او به دست آفتابست | |
اگر سایه کند گردن درازی | رخ خورشید آن دم در نقابست | |
زهی خورشید کاین خورشید پیشش | چو سیماب از خطر در اضطرابست | |
چو سیمابست مه بر کف مفلوج | بجز یک شب دگر در انسکابست | |
به هر سی شب دو شب جمعست و لاغر | دگر فرقت کشد فرقت عذابست | |
اگر چه زار گردد تازه رویست | ضحوکی عاشقان را خوی و دابست | |
زید خندان بمیرد نیز خندان | که سوی بخت خندانش ایابست | |
خمش کن زانک آفات بصیرت | همیشه از سالست و جوابست |