دیوان شمس/خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم) از مولوی |
' |
خوشی خوشی تو ولی من هزار چندانم | به خواب دوش که را دیدهام نمیدانم | |
ز خوشدلی و طرب در جهان نمیگنجم | ولی ز چشم جهان همچو روح پنهانم | |
درخت اگر نبدی پا به گل مرا جستی | کز این شکوفه و گل حسرت گلستانم | |
همیشه دامن شادی کشیدمی سوی خویش | کشد کنون کف شادی به خویش دامانم | |
ز بامداد کسی غلملیج می کندم | گزاف نیست که من ناشتاب خندانم | |
ترانهها ز من آموزد این نفس زهره | هزار زهره غلام دماغ سکرانم | |
شکرلبی لب ما را به گاه شیرین کرد | که غرقه گشت شکر اندر آب دندانم | |
صلا که قامت چون سرو او صلا درداد | که من نماز شما را لطیف ارکانم | |
صلا که فاتحه قفلهای بسته منم | بدان چو فاتحه تان در نماز می خوانم | |
به دار ملک ملاحت لبش چو غماز است | که بنگرید نصیب مرا که دربانم | |
چنانک پیش جنونم عقول حیرانند | من از فسردگی این عقول حیرانم | |
فسرده ماند یخی که به زیر سایه بود | ندید شعشعه آفتاب رخشانم | |
تبسم خوش خورشید هر یخی که بدید | سبال مالد و گوید که آب حیوانم | |
بیار ناطق کلی بگو تو باقی را | ز گفتنم برهان من خموش برهانم |