دیوان شمس/خنک جانی که او یاری پسندد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (خنک جانی که او یاری پسندد) از مولوی |
' |
خنک جانی که او یاری پسندد | کز او دوریش خود صورت نبندد | |
تو باشی خنده و یار تو شادی | که بیشادی دهان کس نخندد | |
تو باشی سجده و یار تو تعظیم | که بیتعظیم هرگز سر نخنبد | |
تو باشی چون صدا و یار غارت | چو آوازی به نزد کوه و گنبد | |
تو آدینه بوی او وقت خطبه | نه ز آدینه جدا چون روز شنبد | |
نگر آخر دمی در نحن اقرب | نظر را تا نجنباند نجنبد | |
خیالی خوش دهد دل زان بنازد | خیالی زشت آرد دل بتندد | |
بر او مسخره آمد دل و جان | گه از صله گه از سیلیش رندد | |
مزن سیلی چنانک گیج گردم | ز گیجی دور افتم ز اصل و مسند | |
خمش تا درس گوید آن زبانی | که لا باشد به پیشش صد مهند | |
اگر گویی تو نی را هی خمش کن | بگوید با لبش گو ای مید |