دیوان شمس/خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود)
از مولوی
'


خفته نمود دلبر گفتم ز باغ زود شفتالوی بدزدم او خود نخفته بود
خندید و گفت روبه آخر به زیرکی از دست شیر صید کجا سهل درربود
مر ابر را که دوشد و آن جا که دررسد الا مگر که ابر نماید به خویش جود
معدوم را کجاست به ایجاد دست و پا فضل خدای بخشد معدوم را وجود
معدوم وار بنشین زیرا که در نماز داد سلام نبود الا که در قعود
بر آتش آب چیره بود از فروتنی کتش قیام دارد و آبست در سجود
چون لب خموش باشد دل صدزبان شود خاموش چند چند بخواهیش آزمود