دیوان شمس/خشم مرو خواجه! پشیمان شوی
' | دیوان شمس (غزلیات) (خشم مرو خواجه! پشیمان شوی) از مولوی |
' |
خشم مرو خواجه! پشیمان شوی جمع نشین، ورنه پریشان شوی طیره مشو خیره مرو زین چمن ورنه چو جغدان سوی ویران شوی گر بگریزی ز خراجات شهر بارکش غول بیابان شوی گر تو ز خورشید حمل سر کشی بفسری و برف زمستان شوی روی به جنگ آر و به صف شیروار ورنه چو گربه تو در انبان شوی کم خور ازین پاچهی گاو، ای ملک سیر چریدی، خر شیطان شوی کافر نفست چو زبون تو شد گر همه کفری همه ایمان شوی روی مکن ترش ز تلخی یار تا ز عنایت گل خندان شوی دست و دهان را چو بشویی ز حرص صاحب و همکاسهی سلطان شوی ای دل، یک لحظه تو دیوانهی با دمی خواجهی دیوان شوی گاه بدزدی، ره ایرن زنی گاه روی شحنهی توران شوی گه ز (سپاهان) و حجاز) و (عراق) مطرب آن ماه خراسان شوی بوقلمونی چه شود گر چو عقل یک صفت و یک دل و یکسان شوی؟ گر نکنی این همه خاموش باش تا به خموشی همگی جان شوی روی به شمس الحق تبریز کن تا ملک ملک سلیمان شوی