دیوان شمس/حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو) از مولوی |
' |
حیلت رها کن عاشقا دیوانه شو دیوانه شو | و اندر دل آتش درآ پروانه شو پروانه شو | |
هم خویش را بیگانه کن هم خانه را ویرانه کن | وآنگه بیا با عاشقان هم خانه شو هم خانه شو | |
رو سینه را چون سینهها هفت آب شو از کینهها | وآنگه شراب عشق را پیمانه شو پیمانه شو | |
باید که جمله جان شوی تا لایق جانان شوی | گر سوی مستان میروی مستانه شو مستانه شو | |
آن گوشوار شاهدان هم صحبت عارض شده | آن گوش و عارض بایدت دردانه شو دردانه شو | |
چون جان تو شد در هوا ز افسانه شیرین ما | فانی شو و چون عاشقان افسانه شو افسانه شو | |
تو لیله القبری برو تا لیله القدری شوی | چون قدر مر ارواح را کاشانه شو کاشانه شو | |
اندیشهات جایی رود وآنگه تو را آن جا کشد | ز اندیشه بگذر چون قضا پیشانه شو پیشانه شو | |
قفلی بود میل و هوا بنهاده بر دلهای ما | مفتاح شو مفتاح را دندانه شو دندانه شو | |
بنواخت نور مصطفی آن استن حنانه را | کمتر ز چوبی نیستی حنانه شو حنانه شو | |
گوید سلیمان مر تو را بشنو لسان الطیر را | دامی و مرغ از تو رمد رو لانه شو رو لانه شو | |
گر چهره بنماید صنم پر شو از او چون آینه | ور زلف بگشاید صنم رو شانه شو رو شانه شو | |
تا کی دوشاخه چون رخی تا کی چو بیذق کم تکی | تا کی چو فرزین کژ روی فرزانه شو فرزانه شو | |
شکرانه دادی عشق را از تحفهها و مالها | هل مال را خود را بده شکرانه شو شکرانه شو | |
یک مدتی ارکان بدی یک مدتی حیوان بدی | یک مدتی چون جان شدی جانانه شو جانانه شو | |
ای ناطقه بر بام و در تا کی روی در خانه پر | نطق زبان را ترک کن بیچانه شو بیچانه شو |