دیوان شمس/جور و جفا و دوریی کان کنکار میکند
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (جور و جفا و دوریی کان کنکار میکند) از مولوی |
' |
جور و جفا و دوریی کان کنکار میکند | بر دل و جان عاشقان چون کنه کار میکند | |
هم تک یار یار کو راحت مطلقست او | یار ز حکم و داوری با تو چه یار میکند | |
یک صفتی قرین شود چرخ بدو زمین شود | یک صفتی خریف را فصل بهار میکند | |
از صفتی فرشته را دیو و بلیس میکند | وز تبشی شب مرا رشک بهار میکند | |
می زده را معالجه هم به می از چه میکند | اشتر مست را ز می باز چه بار میکند | |
از کف پیر میکده مجلسیان خرف شده | دور ز حد گذشت کو آن که شمار میکند | |
هست شد آن عدم که او دولت هستها بود | مست شد آن خرد که او یاد خمار میکند | |
عشرت خشک لب شده آمد و تر همیزند | آن تریی که اندر او آب غبار میکند | |
ساقی جان بیا که دل بیتو شدست مشتغل | تا که نبیند او تو را با کی قرار میکند | |
جزو دوید تا به کل خار گرفت صدر گل | جذبه خارخار بین کان دل خار میکند | |
مطرب جان بیا بزن تنتن تن تنن تنن | کاین دل مست از به گه یاد نگار میکند | |
یاد نگار میکند قصد کنار میکند | روح نثار میکند شیر شکار میکند | |
تا که چه دید دوش او یا که چه کرد نوش او | کز بن بامداد او ناله زار میکند | |
گفت حبیب نادرست همچو الست و جنس او | تا که به پاسخ بلی چرخ دوار میکند | |
جمله مکونات را چرخ زنان چو چرخ دان | جسم جهار میکند روح سرار میکند | |
دور به گرد ساغرش هست نصیب اسعدی | کو بحراک دست او دور سوار میکند | |
ای همراه راه بین بر سر راه ماه بین | لیک خمش سخن مگو گفت غبار میکند |