دیوان شمس/جان من و جان تو بستست به همدیگر
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (جان من و جان تو بستست به همدیگر) از مولوی |
' |
جان من و جان تو بستست به همدیگر | همرنگ شوم از تو گر خیر بود گر شر | |
ای دلبر شنگ من ای مایه رنگ من | ای شکر تنگ من از تنگ شکر خوشتر | |
ای ضربت تو محکم ای نکته تو مرهم | من گشته تمامی کم تا من تو شدم یک سر | |
همسایه ما بودی چون چهره تو بنمودی | تا خانه یکی کردی ای خوش قمر انور | |
یک حمله تو شاهانه بردار تو این خانه | تا جز تو فنا گردد کالله هو الاکبر | |
چون محو کند راهم نی جویم و نی خواهم | زیرا همه کس داند که اکسیر نخواهد زر | |
از تابش آن کوره مس گفت که زر گشتم | چون گشت دلش تابان زان آتش نیکوفر | |
مس باز به خویش آمد نوشش همه نیش آمد | تا باز به پیش آمد اکسیرگر اشهر |