دیوان شمس/جانا بیار باده و بختم بلند کن
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (جانا بیار باده و بختم بلند کن) از مولوی |
' |
جانا بیار باده و بختم بلند کن | زان حلقههای زلف دلم را کمند کن | |
مجلس خوش است و ما و حریفان همه خوشیم | آتش بیار و چاره مشتی سپند کن | |
زان جام بیدریغ در اندیشهها بریز | در بیخودی سزای دل خودپسند کن | |
ای غم برو برو بر مستانت کار نیست | آن را که هوشیار بیابی گزند کن | |
مستان مسلمند ز اندیشهها و غم | آن کو نشد مسلم او را نژند کن | |
ای جان مست مجلس ابرار یشربون | بر گربه اسیر هوا ریش خند کن | |
ریش همه به دست اجل بین و رحم کن | از مرگ وارهان همه را سودمند کن | |
عزم سفر کن ای مه و بر گاو نه تو رخت | با شیرگیر مست مگو ترک پند کن | |
در چشم ما نگر اثر بیخودی ببین | ما را سوار اشقر و پشت سمند کن | |
یک رگ اگر در این تن ما هوشیار هست | با او حساب دفتر هفتاد و اند کن | |
ای طبع روسیاه سوی هند بازرو | وی عشق ترک تاز سفر سوی جند کن | |
آن جا که مست گشتی بنشین مقیم شو | و آن جا که باده خوردی آن جا فکند کن | |
در مطبخ خدا اگرت قوت روح نیست | آن گاه سر در آخر این گوسفند کن | |
خواهی که شاهدان فلک جلوه گر شوند | دل را حریف صیقل آیینه رند کن | |
ای دل خموش کن همه بیحرف گو سخن | بیلب حدیث عالم بیچون و چند کن |