دیوان شمس/تو را سعادت بادا در آن جمال و جلال
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (تو را سعادت بادا در آن جمال و جلال) از مولوی |
' |
تو را سعادت بادا در آن جمال و جلال | هزار عاشق اگر مرد خون مات حلال | |
به یک دمم بفروزی به یک دمم بکشی | چو آتشیم به پیش تو ای لطیف خصال | |
دل آب و قالب کوزهست و خوف بر کوزه | چو آب رفت به اصلش شکسته گیر سفال | |
تو را چگونه فریبم چه در جوال کنم | که اصل مکر تویی و چراغ هر محتال | |
تو در جوال نگنجی و دام را بدری | که دیده است که شیری رود درون جوال | |
نه گربهای که روی در جوال و بسته شوی | که شیر پیش تو بر ریگ میزند دنبال | |
هزار صورت زیبا بروید از دل و جان | چو ابر عشق تو بارید در بیامثال | |
مثال آنک ببارد ز آسمان باران | چو قبه قبه شود جوی و حوض و آب زلال | |
چه قبه قبه کز آن قبهها برون آیند | گل و بنفشه و نسرین و سنبل چو هلال | |
بگویمت که از اینها کیان برون آیند | شنودم از تکشان بانگ ژغرغ خلخال | |
ردای احمد مرسل بگیر ای عاشق | صلای عشق شنو هر دم از روان بلال | |
بهل مرا که بگوییم عجایبت ای عشق | دری گشایم در غیب خلق را ز مقال | |
همه چو کوس و چو طبلیم دل تهی پیشت | برآوریم فغان چون زنی تو زخم دوال | |
چگونه طبل نپرد بپر کرمنا | که باشدش چو تو سلطان زننده و طبال | |
خود آفتاب جهانی تو شمس تبریزی | ولی مدام نه آن شمس کو رسد به زوال |