دیوان شمس/تا چه خیال بستهای ای بت بدگمان من
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (تا چه خیال بستهای ای بت بدگمان من) از مولوی |
' |
تا چه خیال بستهای ای بت بدگمان من | تا چو خیال گشتهام ای قمر چو جان من | |
از پس مرگ من اگر دیده شود خیال تو | زود روان روان شود در پی تو روان من | |
بندهام آن جمال را تا چه کنم کمال را | بس بودم کمال تو آن تو است آن من | |
جانب خویش نگذرم در رخ خویش ننگرم | زانک به عیب ننگرد دیده غیب دان من | |
چشم مرا نگارگر ساخت به سوی آن قمر | تا جز ماه ننگرد زهره آسمان من | |
چون نگرم به غیر تو ای به دو دیده سیر تو | خاصه که در دو دیده شد نور تو پاسبان من | |
من چو که بینشان شدم چون قمر جهان شدم | دیده بود مگر کسی در رخ تو نشان من | |
شاد شده زمانها از عجب زمانهای | صاف شده مکانها زان مه بیمکان من | |
از تبریز شمس دین تا که فشاند آستین | خشک نشد ز اشک و خون یک نفس آستان من |