دیوان شمس/تا چهره آن یگانه دیدم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (تا چهره آن یگانه دیدم) از مولوی |
' |
تا چهره آن یگانه دیدم | دل در غم بیکرانه دیدم | |
گفتی فرداست روز بازار | بازار تو را بهانه دیدم | |
دل را چو انار ترش و شیرین | خون بسته و دانه دانه دیدم | |
زهر عالم همه عسل شد | تا شهد تو در میانه دیدم | |
جان را چو وثاق و جای زنبور | از شهد تو خانه خانه دیدم | |
بر آتشم و هنوز در عشق | زان دوزخ یک زبانه دیدم | |
شطرنج که صد هزار خانهست | از جمله آن دو خانه دیدم | |
یک خانه پر از خمار دیدم | یک خانه می مغانه دیدم | |
چون عشق چنین دو روی دارد | سرگشتگی زمانه دیدم | |
وانگه زین سر به سوی آن سر | دزدیده ره و دهانه دیدم | |
زان ره خرد دقیقه بین را | اندیشه ابلهانه دیدم | |
او بر سر گنج بینشانی | سرگشته که من نشانه دیدم | |
او زیر پر همای دولت | گوید که به خواب لانه دیدم | |
جانی که ز غم ز پا درآمد | در عالم دل روانه دیدم | |
جانی که فسانه داند این را | او را همگی فسانه دیدم | |
نالنده و بیخبر ز نالش | چون بربط و چون چغانه دیدم | |
بس شانه مکن که طره عشق | بیرون ز حدود شانه دیدم | |
صد شب بر او ترانه گویی | روزت گوید تو را ندیدم | |
هر درد که آن دوا ندارد | سوی دل خود دوانه دیدم |