دیوان شمس/بیچاره کسی که زر ندارد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بیچاره کسی که زر ندارد) از مولوی |
' |
بیچاره کسی که زر ندارد | وز معدن زر خبر ندارد | |
بیچاره دلی که ماند بیتو | طوطیست ولی شکر ندارد | |
دارد هنر و هزار دولت | افسوس که آن دگر ندارد | |
میگوید دست جام بخشش | ما بدهیمش اگر ندارد | |
بر وی ریزییم آب حیوان | گر آب بر آن جگر ندارد | |
بی برگان را دهیم برگی | زان برگ که شاخ تر ندارد | |
آنها که ز ما خبر ندارند | گویند دعا اثر ندارد | |
نزدیک آمد که دیده بخشیم | آن را که به ما نظر ندارد | |
خاموش که مشکلات جان را | جز دست خدای برندارد |