دیوان شمس/بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو) از مولوی |
' |
بیدار شو بیدار شو هین رفت شب بیدار شو | بیزار شو بیزار شو وز خویش هم بیزار شو | |
در مصر ما یک احمقی نک میفروشد یوسفی | باور نمیداری مرا اینک سوی بازار شو | |
بیچون تو را بیچون کند روی تو را گلگون کند | خار از کفت بیرون کند وآنگه سوی گلزار شو | |
مشنو تو هر مکر و فسون خون را چرا شویی به خون | همچون قدح شو سرنگون و آن گاه دردی خوار شو | |
در گردش چوگان او چون گوی شو چون گوی شو | وز بهر نقل کرکسش مردار شو مردار شو | |
آمد ندای آسمان آمد طبیب عاشقان | خواهی که آید پیش تو بیمار شو بیمار شو | |
این سینه را چون غار دان خلوتگه آن یار دان | گر یار غاری هین بیا در غار شو در غار شو | |
تو مرد نیک سادهای زر را به دزدان دادهای | خواهی بدانی دزد را طرار شو طرار شو | |
خاموش وصف بحر و در کم گوی در دریای او | خواهی که غواصی کنی دم دار شو دم دار شو |