دیوان شمس/بیا کامروز بیرون از جهانم

از مشروطه
پرش به ناوبری پرش به جستجو
' دیوان شمس (غزلیات) (بیا کامروز بیرون از جهانم)
از مولوی
'


بیا کامروز بیرون از جهانم بیا کامروز من از خود نهانم
گرفتم دشنه‌ای وز خود بریدم نه آن خود نه آن دیگرانم
غلط کردم نبریدم من از خود که این تدبیر بی‌من کرد جانم
ندانم کتش دل بر چه سان است که دیگر شکل می سوزد زبانم
به صد صورت بدیدم خویشتن را به هر صورت همی‌گفتم من آنم
همی‌گفتم مرا صد صورت آمد و یا صورت نیم من بی‌نشانم
که صورت‌های دل چون میهمانند که می آیند و من چون خانه بانم