دیوان شمس/بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی) از مولوی |
' |
بیا ای شاه خودکامه نشین بر تخت خودکامی | بیا بر قلب رندان زن که صاحب قرن ایامی | |
برآور دودها از دل بجز در خون مکن منزل | فلک را از فلک بگسل که جان آتش اندامی | |
در آن دریا که خون است آن ز خشک و تر برون است آن | بیا بنما که چون است آن که حوت موج آشامی | |
اشارت کن بدان سرده که رندانند اندر ده | سبک رطل گران درده که تو ساقی آن جامی | |
قدح در کار شیران کن ز زرشان چشم سیران کن | به جامی عقل ویران کن که عقل آن جا بود خامی | |
بسوز از حسن ای خاقان تو نام و ننگ مشتاقان | که سرد آید ز عشاقان حذر کردن ز بدنامی | |
بدیدم عقل کل را من نهاده ذبح بر گردن | بگفتم پیش این پرفن چو اسماعیل چون رامی | |
بگفت از عشق شمس الدین که تبریز است از او چون چین | چو مه رویان نوآیین به گرد مجلس سامی |