دیوان شمس/بیاموز از پیمبر کیمیایی
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بیاموز از پیمبر کیمیایی) از مولوی |
' |
بیاموز از پیمبر کیمیایی | که هر چت حق دهد میده رضایی | |
همان لحظه در جنت گشاید | چو تو راضی شوی در ابتلایی | |
رسول غم اگر آید بر تو | کنارش گیر همچون آشنایی | |
جفایی کز بر معشوق آید | نثارش کن به شادی مرحبایی | |
که تا آن غم برون آید ز چادر | شکرباری لطیفی دلربایی | |
به گوشه چادر غم دست درزن | که بس خوب است و کردهست او دغایی | |
در این کو روسبی باره منم من | کشیده چادر هر خوش لقایی | |
همه پوشیده چادرهای مکروه | که پنداری که هست او اژدهایی | |
من جان سیر اژدرها پرستم | تو گر سیری ز جان بشنو صلایی | |
نبیند غم مرا الا که خندان | نخوانم درد را الا دوایی | |
مبارکتر ز غم چیزی نباشد | که پاداشش ندارد منتهایی | |
به نامردی نخواهی یافت چیزی | خمش کردم که تا نجهد خطایی |