دیوان شمس/بگو دل را که گرد غم نگردد
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بگو دل را که گرد غم نگردد) از مولوی |
' |
بگو دل را که گرد غم نگردد | ازیرا غم به خوردن کم نگردد | |
نبات آب و گل جمله غم آمد | که سور او بجز ماتم نگردد | |
مگرد ای مرغ دل پیرامن غم | که در غم پر و پا محکم نگردد | |
دل اندر بیغمی پری بیابد | که دیگر گرد این عالم نگردد | |
دلا این تن عدو کهنه تست | عدو کهنه خال و عم نگردد | |
دلا سر سخت کن کم کن ملولی | ملول اسرار را محرم نگردد | |
چو ماهی باش در دریای معنی | که جز با آب خوش همدم نگردد | |
ملالی نیست ماهی را ز دریا | که بیدریا خود او خرم نگردد | |
یکی دریاست در عالم نهانی | که در وی جز بنی آدم نگردد | |
ز حیوان تا که مردم وانبرد | درون آب حیوان هم نگردد | |
خموش از حرف زیرا مرد معنی | بگرد حرف لا و لم نگردد |