دیوان شمس/بگشای چشم خود که از آن چشم روشنیم
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (بگشای چشم خود که از آن چشم روشنیم) از مولوی |
' |
بگشای چشم خود که از آن چشم روشنیم | حاشا که چشم خویش از آن روی برکنیم | |
پروانهای تو بهر تو بفروز سینه را | تا خویش را ز عشق بر آن سینه برزنیم | |
بفزای خوف عشق نخواهیم ایمنی | زیرا ز خوف عشق تو ما سخت ایمنیم | |
پروانه را ز شمع تو هر روز مژدهای است | یعنی که مات شو که همیمات ضامنیم | |
شادیم آن زمان که تو دعوی کنی که من | بیمن شویم از خود و ز عشق صد منیم | |
تا باغ گلستان جمال تو دیدهایم | چون سرو سربلند و زبانور چو سوسنیم | |
بر گلشن زمانه برو آتشی بزن | زیرا ز عشق روی تو زان سوی گلشنیم | |
ای آنک سست دل شدهای در طریق عشق | در ما گریز زود که ما برج آهنیم | |
از ذوق آتش شه تبریز شمس دین | داریم آب رو و همه محض روغنیم |