دیوان شمس/به پیش تو چه زند جان و جان کدام بود
پرش به ناوبری
پرش به جستجو
' | دیوان شمس (غزلیات) (به پیش تو چه زند جان و جان کدام بود) از مولوی |
' |
به پیش تو چه زند جان و جان کدام بود | که جان تویی و دگر جمله نقش و نام بود | |
اگر چه ماه به ده دست روی خود شوید | چه زهره دارد کان چهره را غلام بود | |
اگر چه عاشقی و عشق بهترین کار است | بدانک بیرخ معشوق ما حرام بود | |
به جان عشق که تا هر دو جان نیامیزد | جداییست و ملاقات بینظام بود | |
شراب لطف خداوند را کرانی نیست | وگر کرانه نماید قصور جام بود | |
به قدر روزنه افتد به خانه نور قمر | اگر به مشرق و مغرب ضیاش عام بود | |
تو جام هستی خود را برو قوامی ده | که آن شراب قدیمست و باقوام بود | |
هزار جان طلبید و یکی ببردم پیش | بگفت باقی گفتم بهل که وام بود | |
رفیق گشته دو چشمش میان خوف و رجا | برای پختن هر عاشقی که خام بود | |
هزار خانه به تاراج برد و خوش قنقیست | سلامتی همه تاراج آن سلام بود | |
درون خانه بود نقشها نه آن نقاش | به سوی بام نگر کان قمر به بام بود | |
رسید مژده به شامست شمس تبریزی | چه صبحها که نماید اگر به شام بود |